همینطوری :)

ساخت وبلاگ
و قسم به دی آن زمان که متولد می‌شویآقای هم‌کلاسی پیام فرستاد که بیا بیرون کارت دارم. رفتم سالنِ اصلیِ کتابخونه. ایامِ امتحانات می‌ریم اونجا درس می‌خونیم. کلاً رفتارهاش مشکوک شده بود. گفت باید باهات حرف بزنم بریم بیرون :| گفتم سرده خب ه همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 226 تاريخ : سه شنبه 6 اسفند 1398 ساعت: 16:36

مست و شیدایی و گیجی+ خب خب خب. بفرمایید :) × خیلی ممنون [ از شدتِ هیجان قلبش در حالِ بیرون زدن است ] + بو کن. × هل داره :) + خب دیگه وقتشه. × [ استکانِ چای را سر می‌کشد ] + چه حسی داری؟! :) × خیلی خوبه. خیلی. [ به اسمِ همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 175 تاريخ : سه شنبه 6 اسفند 1398 ساعت: 16:36

بارون نم‌نم می‌بارید. بلندگوی سمتِ راستِ هندزفری رو گذاشتم توی گوشم و شروع کردم به قدم زدن. کافه، پارچه‌سرا، رستوران، کتاب‌فروشی، بوتیک و نهایتاً فروشگاهِ لوازمِ کادویی. می‌خواستم واسه تولدِ دوستم جعب همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 165 تاريخ : دوشنبه 5 فروردين 1398 ساعت: 4:30

با آزمایشِ خون شروع شد. سوزنِ سرنگ رو فرو کرد و کشید اما خونی واردِ سرنگ نشد. بیشتر فرو کرد و کشید اما هیچ اتفاقی نیفتاد. سرنگ رو جا‌به‌جا کرد و باز هم :) و بالاخره بعد از تلاشِ چندباره خون واردِ سرنگ همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 185 تاريخ : دوشنبه 5 فروردين 1398 ساعت: 4:30

میگم: الهی دورت بگردم مامانِ قشنگم :) با بغض می‌گه: خدا نکنه... بگذریم از کلماتِ قلمبه سلمبه و ادبیات و آرایه. دوستت دارم! + دلم به شدت مامانم رو می‌خواد. + تنها شباهتِ من و مامانم چشم‌هامونه :) + و همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 194 تاريخ : دوشنبه 5 فروردين 1398 ساعت: 4:30

همون روزهای اول یه خانمِ مهربون اومدند توی اتاقمون و گفتند از نهادِ رهبریِ دانشگاه اومدند. چند تا برگه هم همراهشون بود که مربوط می‌شد به طرحِ خشتِ اولِ نهاد. و اما چی هست این طرح؟! شما مشخصات و علایقت همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 190 تاريخ : دوشنبه 5 فروردين 1398 ساعت: 4:30

پنجشنبه شب با بغض و به زور خودم رو رسوندم صحنِ انقلاب و نشستم وسطِ فرش‌های رو به ضریح. چادرم رو کشیدم رو صورتم و شروع کردم به گریه کردن. نه از اون گریه‌های معمولی نه! از اون گریه‌هایی که جای اشک خونِ همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 168 تاريخ : دوشنبه 5 فروردين 1398 ساعت: 4:30

نشسته بودم روی سکوی روبه‌روی گنبد و گلدسته. با چند سانت فاصله نشسته بود روی زمین و از شدتِ سردیِ هوا مچاله شده بود توی خودش. همینطور که به گنبد خیره شده بودم خندیدم و گفتم چقدر از این زاویه قشنگه. خند همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 187 تاريخ : دوشنبه 5 فروردين 1398 ساعت: 4:30

هواپیما که از زمین بلند شد چشم دوختم به شهر. طول کشید تا حرم رو از اون بالا پیدا کنم. همین که چشمم افتاد به گنبد تپشِ قلب گرفتم. به خودم اومدم دیدم دارم تندتند اشک می‌ریزم و مدام تکرار می‌کنم خیلی دوس همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 193 تاريخ : دوشنبه 5 فروردين 1398 ساعت: 4:30

  عی‌دت‌ون م‌ب‌‌ارک 

همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 170 تاريخ : دوشنبه 5 فروردين 1398 ساعت: 4:30